رمان «جزیره زیر درخت انجیر وحشی» اثر بی‌پروار اوزدمیر
نوشته شده توسط : Kloa

خوانشی روان‌شناسانه با محوریت ترومای درونی

۱. سفر به جزیره؛ مواجهه با زخم‌های فراموش‌شده
بازگشت شخصیت اصلی به جزیره، در واقع بازگشت به خودآگاهی‌ای‌ست که سال‌ها سرکوب شده. او با قدم زدن در مکان‌هایی که زمانی مأمن کودکی‌اش بودند، با گذشته‌ای روبه‌رو می‌شود که زخم‌هایش هنوز تازه‌اند. این سفر به ظاهر جغرافیایی، در واقع سفری‌ست در لایه‌های عمیق روان. هر صحنه، بیدارگر یک ترومای دفن‌شده است. او به دنبال خاطره نیست، بلکه در تلاش است دردها را شناسایی و تفسیر کند. جزیره، به‌سان یک اتاق درمان روانکاوانه، مکانی‌ست برای مواجهه با ناخودآگاه.

۲. انجیر وحشی؛ بازتاب ناخودآگاه جمعی
درخت انجیر وحشی، علاوه بر نقش نمادین، نقش روان‌شناختی هم دارد. این درخت وحشی، از دل زمین می‌روید، اما نظم ندارد؛ همان‌گونه که زخم‌های روانی انسان. در زیر این درخت، شخصیت با رؤیاها، کابوس‌ها و تصاویر بریده‌ بریده‌ای روبه‌رو می‌شود که معنایی مشخص ندارند، اما تأثیر عمیقی می‌گذارند. گویی درخت، هم شاهد و هم محرک روان‌کاوی درون شخصیت است. درخت به نمادی از ذهن پریشان و سرکوب‌شده تبدیل می‌شود. تماشای آن، آغازگر جریان آزاد خاطرات ناخودآگاه است.

۳. روان‌پریشی یا بیداری؟
شخصیت در طول داستان، بارها واقعیت را از خیال تشخیص نمی‌دهد. او با کسانی حرف می‌زند که ممکن است مرده باشند، یا اصلاً وجود خارجی نداشته باشند. خواننده در وضعیت مشابهی قرار می‌گیرد و دچار تردید می‌شود. آیا شخصیت دچار روان‌پریشی‌ست یا فقط با لایه‌های ژرف‌تری از آگاهی روبه‌رو شده؟ نویسنده با مهارت، مرز روان‌رنجوری و بیداری ذهنی را محو می‌کند. جزیره به قلمرویی تبدیل می‌شود که در آن زمان، مکان و منطق، فرو می‌پاشند. این وضعیت گنگ، تجربه‌ای هم‌زمان از رنج و ادراک است.

۴. رابطه با مادر و گناه پنهان
یکی از محورهای روان‌شناسانه داستان، رابطه با مادر در خاطرات راوی‌ست. مادر شخصیتی مه‌آلود و سخت‌گیر است که سایه‌اش هنوز بر ذهن پسر سنگینی می‌کند. احساس گناه، حس ناتمام بودن، و خشم سرکوب‌شده، همگی به‌گونه‌ای در روایت بازتاب دارند. روایت از مادر، یادآور نظریه فروید درباره عقده ادیپ است. بازگشت به جزیره، بازگشت به دالان‌های مسدودشده‌ی رابطه مادر و پسر است. شخصیت به دنبال رهایی از این سلطه ناخودآگاه است. اما رهایی، به‌سادگی ممکن نیست.

۵. تنهایی؛ ساحت رهایی یا سقوط؟
در انزوای جزیره، شخصیت دچار دگرگونی روانی می‌شود. سکوت، طبیعت، و نبود انسان دیگر، زمینه را برای فرو رفتن در خود فراهم می‌کند. آیا این انزوا مقدمه رهایی‌ست یا زمینه‌ساز سقوط نهایی؟ نویسنده پاسخی قطعی نمی‌دهد. بلکه دوگانه‌ای می‌سازد میان فروپاشی و تولد دوباره. خواننده در مواجهه با شخصیت، هم‌زمان ترحم، اضطراب و درک را تجربه می‌کند. تنهایی، هم تهدید است و هم امکان. و در این مرز باریک، روایت تعلیقی مداوم ایجاد می‌کند.

۶. رهایی در ناتمام‌ماندگی
پایان داستان، پاسخی مشخص یا پایانی بسته ارائه نمی‌دهد. اما همین ناتمام‌بودن، خود نوعی رهایی‌ست. شخصیت به تمام زخم‌ها دست نمی‌یابد، اما آن‌قدر به آن‌ها نزدیک شده که دیگر فرار نکند. خواننده نیز با درک اینکه زندگی الزاماً به معنای «حل شدن» نیست، به آرامش نسبی می‌رسد. روایت، به‌جای جمع‌بندی، سکوت می‌کند. این سکوت، برخلاف سکوت آغاز داستان، باردار است. پایان، آغاز گفت‌وگویی‌ست میان شخصیت و زخم‌هایش.





:: بازدید از این مطلب : 20
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
تاریخ انتشار : یک شنبه 29 ارديبهشت 1404 | نظرات ()
مطالب مرتبط با این پست
لیست
می توانید دیدگاه خود را بنویسید


نام
آدرس ایمیل
وب سایت/بلاگ
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

آپلود عکس دلخواه: